به گزارش آوای تبریز، ساعت ۳ و ۴۵ دقیقه عصر وارد روستای شادباد در همسایگی تبریز می شوم، از پسر نوجوانی آدرس مسجد محمد حنفیه یا در اصطلاح محلی (بالا مسجد) را می پرسم” مستقیم برو جلو به مسجد جامع می رسی، ۱۰۰ متر بالاتر از مسجد جامع هم که بروی” بالا مسجد” را می بینی داخل کوچه است”.چند دقیقه بعد جلوی ” بالا مسجد” هستم. آقایی جلوی مسجد ایستاده است. آقا سلام ببخشید می خواستم آقای خلیل پور مدیر کانون فرهنگی امام حسن عسگری (ع) را ببینم داخل مسجد هستند؟ می تونید صداشون کنید؟ تا این سوال ها را می پرسم بلافاصله می گوید” خانم شما خبرنگاری؟ آمده ای از مراسم روزه اولی ها گزارش بنویسی” .
خانم خبرنگار آمده
خبر چه زود در روستای شادباد پیچیده.اجازه دهید تماس بگیرم و بگویم شما آمده ای.تماس برقرار می شود” سلام حاجی ، خانم خبرنگار آمده، آره همین الان رسید. با اجازه شما راهنمایی می کنم تا پیش خانم ها رفته و از کار کردن و بسته بندی خواهران عکس و فیلم بگیرد. خانم خبرنگار بفرمایید برویم پیش خانم ها. بنده خداها از ۹ صبح در حال بسته بندی و آماده کردن مقدمات مراسم امروز هستند.
آرام باشید مهمان داریم
به خانه یکی از اهالی می رویم. دق الباب کرده و صاحبخانه را صدا می زند،.در نیمه باز است.خانم خبرنگار بفرمایید داخل.خانم ها آنجا هستند. وارد می شوم و از صدای شور و شوق دختربچه ها که ظاهرا مامان ها را کلافه کرده اند ذوق زده می شوم.خانم های خوش سلیقه در گوشه ای از اتاق مشغول بسته بندی ، پنیر، خرما، بامیه، نان، دلمه و …هستند.تا وارد می شوم یکی از خانم ها به دختر بچه ها تشر می زند آرام باشید مهمان داریم. بعد رو به من کرده و می گوید” خانم خدا خیرت بده شاید با آمدن شما اینها کمی آرام شوند”.بیشتر از این که با خانم ها حرف بزنم دوست دارم کنار دختران ۹ ساله روزه اولی باشم برای همین می گویم خب دخترا بیایید ما هم این طرف بشینیم. تعریف کنید جشن امروز برای چیه؟ سریع دورم حلقه می زنند.
انگار سر کلاس درس هستیم همگی با هم دست بلند کرده اند” خانم اجازه من بگم امروز چیکار می کنیم. مراسم افطاری امروز برای چیه” خب اول به ردیف اسم خودتون بگید، فاطمه، محدثه، اسراء، فاطمه، یاسمین، نازنین، اسراء زهرا، محیا، محنا، ثنا، نازنین، یاسمین، ثمین، خب خانم اجازه می دید بگیم چرا روزه می گیریم؟ سرم را به طرف صدا می چرخانم ” بله زهرا جان بفرماروزه گرفتن برای ما مسلمان ها واجب هست و خیلی ثواب دارد .محنا حرف دوستش را کامل می کند” ما روزه می گیریم و مانند حضرت علی (ع) و حضرت زهرا(س) دوست داریم به فقرا و نیازمندان کمک کنیم.محنا رو به محدثه می کند” محدثه تو هم نظرت بگو دیگه ” محدثه هم می گوید” بعضی بچه ها هستند که پدر و مادرشون نمی تونند براشون غذا بخرند وقتی ما روزه می گیریم حال اون بچه ها رو درک می کنیم که چطوری گرسنگی و تشنگی را تحمل می کنند”.فاطمه، اسراء، یاسمین و زهرا با هم مشورت می کنند” روزه گرفتن ما را به خدا نزدیک می کند و سعی می کنیم به فقرا و نیازمندان کمک کنیم، غیبت نکنیم، نماز بخوانیم و به خدا نزدیک شویم.”همین طور که بچه ها با هم صحبت می کنند یکی از آنها می گوید من لباس های عیدم را برای مراسم افطار می پوشم. دوستش در گوشی حرفی به او می زند به نظرم می خواهد او را از این کار منصرف کند ” بهتره همه ما چادرهای صورتی رنگ که برای مراسم جشن تکلیف خریده ایم را بپوشیم ، خانم اجازه من درست میگم، مگه نه و من حرفش را تایید می کنم.
حالا کم کم کار خانم ها تمام می شود و آماده رفتن به مسجد می شویم.دخترها دستم را می گیرند و با هم به” بالا مسجد” می رویم. در مسجد پسران نوجوان و جوان را می بینم که سفره های سبز رنگ یکبار مصرف پهن می کنند و چه آرامش پایان ناپذیری دارد این رنگ سبز مخملین.تازه متوجه می شوم در این مراسم پسران نوجوان روزه اولی هم سهم دارند.سه سفره خوش رنگ برای پسران و سه سفره زیبا هم برای دختران روزه اولی و مادرانشان پهن می شود.نوجوانان تقسیم کار کرده اند، یکی بسته های نان که در زبان محلی ” کوکه” گفته می شود را مرتب در سفره می چیند، دیگری خرما، پنیر و بامیه که به طور مرتب بسته بندی شده را قرار می دهد و آن دیگری بسته های سالاد تک نفری،دلمه، لیوان ، قند و …را جابه جا می کند. در هر سفره سه گلدان گل جای می گیرد و زیبایی سفره های افطار را صد چندان می کند.
” مامان من اگه لباس صورتی خودم نپوشم سر سفره افطار نمیام” بی اختیار به طرف صدا بر می گردم. مادر و دختر در حال حرف زدن هستند کنارشان می روم. ببخشید ماجرا چیه؟ این دخترخانم گل چرا ناراحته؟ هیچی یکی از آقایان گفته همه دخترها چادر سفید بپوشند ولی دختر من و بقیه همکلاسی هایش می گویند ما چادر صورتی که برای جشن تکلیف گرفته ایم را می پوشیم.خب اینکه خیلی هم قشنگ است. در یک سفره دختران چادر صورتی و در سفره دیگه دختران چادر سفید که همه با هم دوست هستند می نشینند. چادر صورتی خوش رنگش را سر می کند و پیش دوستانش می رود.به نظرم وقتی خدا می خواست به دنیا و کائنات رنگ بپاشد صورتی سهم دختربچه ها شد تا دلبری کنند با آن ست های صورتی رنگ زیبا. چادرهای صورتی با گل سر سفید پوشیده اند کیف هایشان هم صورتی است با هم می خندند. با دیدن آنها دلم پر می زند کاش من هم دختربچه رنگی پوشی مثل آنها بودم. ما که از این چیزها ندیده ایم، بچگی های ما اینها مُد نبود، نه جشن تکلیفی برایمان گرفتند و نه مثل اینها ذوق کردیم برای اولین روزه گرفتن هایمان. تمام بچگی ما لابه لای ترس های شبانه روزی صدای موشک ها، بمباران ها و آژیر وضعیت قرمز ها گم شد.
دخترها اصرار می کنند در چیدن سفره های افطار کمک کنند، مادرها سفره می اندازند و دخترها بسته های نان، پنیر، خرما، سالاد، لیوان و …را دست به دست می کنند و در سفره می چینند.چشمم می افتد به دختری که چادر سفید سر کرده، چادرش با سرآستین و حاشیه صورتی گلدار تزئین شده. سینی بزرگی که پراز ظرف های قند است در دست گرفته. دختر قشنگم اسمت چیه؟ اسمم سایه مرادی هست خانم.روزه گرفتن چه حسی داره؟ حس می کنم به خدا نزدیک تر شدم، خدا همه مارو می بینه.
دوباره در میان دخترهای رنگی پوش می چرخم، دو دختر با چادرهای صورتی رو در روی هم ایستاده اند یکی دارد گل سر و مقنعه آن یکی را با دستش مرتب می کند.شما دخترای خوب چیکار دارید می کنید؟ خانم اجازه مقنعه دوستم کج شده دارم مرتبش می کنم. خب اسم شماها که اینقدر باهم دوستید چیه؟ باهم می گویند خانم اجازه ما هر دو زهرائیم.از این هماهنگی در گفتن اسمشان می خندم و می گویم خب حالا نگاه کنید تا عکستان را بگیرم.این بار آنها می خندند.
سفره های افطار به زیبایی تمام مرتب شده اند، دخترها دور سفره افطار نشسته اند. یکی از آنها تابلوی نقاشی در دست دارد توجهم را جلب می کند.کنارش می نشینم” نقاشیت چقدر قشنگه؟ ” ممنون خانم. این نقاشی رو امروز صبح کشیدم. اول در دفتر نقاشی کشیده بودم بعد مادرم گفت بیا روی تابلو بکش که قشنگ تر دیده بشه.در تابلو نقاشی او دختری با چادری سفید با گلهای صورتی همچون فرشته ای زیبا روی سجاده ای با حاشیه سبز در حال عبادت است و زیر آن نوشته من روزه اولی هستم.راستی اسمتُ نگفتی، اسمم سلاله رستمی کلاس سوم هستم.
پول دار شدن بی پول ها
بیشتر از یک ساعت به افطار مانده است.پیش پسران نوجوان می روم، تعدادی از آنها آمده و دور سفره افطار نشسته اند.روبه رویشان می نشینم، سلام بر آقاپسرهای خوب روزه اولی، با صدای بلند سلامم را علیک می گویند.آقاپسرهای محجوب دانش آموزان مدرسه مالک اشتر شادباد هستند. شما آقاپسرها از حال و هوای روزه گرفتن تعریف کنید، به همدیگر نگاه می کنند و چند ثانیه بعد یکی از آنها که خودش را امیرمحمداندیشگر معرفی می کند می گوید: من لحظه معنوی افطار را خیلی دوست دارم و بیشتر برای شفای بیماران دعا می کنم.دوستش امیرعلی حسینی هم دعایش تعجیل در فرج امام زمان(عج) است.محمدامین جلیل وند هم خیلی ساده و صمیمی می گوید: من موقع افطار برای پول دار شدن بی پول ها دعا می کنم.در ادامه این نوجوانان از کمبود امکانات در مدرسه هم گله مند هستند از اینکه میز و صندلی به اندازه کافی نیست، وضعیت سرویس های بهداشتی هم خیلی چنگی به دل نمی زند.
هنوز حرف هایمان تمام نشده است که حاج آقای قدوسی وارد مسجد می شود و همه به احترام او بر می خیزند.حاج آقای قدوسی از آن روحانیون مبتکر و خلاق تبریزی است که بسیاری از خاطرات فرهنگی و آموزش دینی نوجوانان و جوانان تبریزی را در یادها ثبت کرده است.حالا مراسم به طور رسمی با تلاوت آیاتی از کلام الله مجید توسط قاری نوجوان آغاز می شود.حاج آقای قدوسی که صحبت ها و مسابقه های فرهنگیش با خنده و شوخی همراه است برای اجرای برنامه شرط می گذارد که دختران و پسران نوجوان با گفتن ” به به ” او را همراهی کنند.مسابقه حاج آقا با یک سوال قرانی شروع می شود. کدام سوره قرآن ” قره” دارد؟ نوجوان ها به همدیگر نگاه می کنند،یکی از آقاپسرها دستش را بلند کرده و می گوید: سوره بقره. صدای تشویق ها بلند می شود” به به “.مبطلات روزه چندتاست؟ چند نفر از دختران و پسران دست بلند می کنند و همگی جواب اشتباه می دهند.حاج آقا خودش جواب می دهد” مبطلات روزه ۹ مورد است”.نماز سه و چهار رکعتی در مسافرت چند رکعت می شود؟همگی با هم می گویند” نماز سه رکعتی تغییر نمی کند و نماز چهار رکعتی دو رکعت می شود”. حاج آقای قدوسی از جواب درست آنها سر ذوق آمده و با گفتن چند باره ” به به” آنها را تشویق می کند.نوبت به شعر خوانی می رسد” یه دل دارم حیدریه ” هر کی درست بخونه یه جایزه خوب می گیره.چند نفر از دخترخانم ها سرجایشان همخوانی می کنند.
یه دل دارم حیدریه
حاج آقا میگه قبول نیست باید بیایید جلو اینجا بخوانید.کی میاد جلو؟ شما دخترم که دستت بلند کردی بیا بخونیکی از دخترا جلو می رود و می خواند” یه دل دارم حیدریه ، عاشق مولا علیه ، من این دلُ نداشتم ، از تو بهشت برداشتم ، خدا بهم عیدی داد ، عشق مولا علی داد”حاج آقا پاکت جایزه ها را باز کرده و اسکناس ۱۰۰هزار تومانی به او می دهد.
در سوال بعدی نوجوانان باید اسم یک میوه را به چهار زبان بگویند. یکی از پسران نوجوان جواب می دهد” آقا اجازه میوه سیب به چهار زبان فارسی،ترکی عربی و انگلیسی می شود سیب، آلما، تُفاح و اَپل. برنامه فرهنگی حاج آقای قدوسی به پایان می رسد.در ادامه نوجوانان گروه سرود و تواشیح” نور” مناجات خوانی کرده و اسماء اعظم الهی را همخوانی می کنند.اسماء الهی فضای معنوی مسجد را غرق در نور می کند و عطر خوش سلام و صلوات در فضا می پیچد.
همه عزتم تویی حسین(ع)
در ادامه برنامه طلبه جوانی دل ها را عطرآگین یاد حسین(ع) می کند و با نوای محزون می خواند: ای سایهات فتاده به روی سرم حسین ، معنای واقعی اصول الکرم حسینیک یاحسین گفتم و دیدم غمی نماند ، تسکین دردهای دل مضطرم حسین***یادم نمیرود که همه عزتم تویی ، من پای سفرۀ تو شدم محترم حسینلطفی که کردهای تو به من مادرم نکرد ، ای مهربانتر از پدر و مادرم حسین
مناجات فرشته ها
چند دقیقه ای بیشتر به اذان نمانده ، صدای ربنا می آید. لب های نیایش و دست های تمنا به آسمان بلند می شود.عطر ایمان در سرشاخه های دلمان می پیچد. کنار فرشته های رنگین نشسته ام و دل سپرده ام به دل گویه هایشان که خدا را با صدق دل صدا می زنند، سوره قدر می خوانند و من ایمان دارم به استجابت دعایشان.
ثبت دیدگاه