قلک‌هایی که هنوز نفس می‌کشند!
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۴ - ۱۳:۰۰
شناسه : 24514
0
او معلم بود، اما نه فقط برای بچه‌ها، برای همه ما. درسش، مهر بود. قلمش، قلبش و حالا قلک‌هایی که به حرکت در می‌آیند، گواهی‌اند بر جاودانگی مهربانی‌اش.
منبع : فارس
پ
پ
به گزارش آوای تبریز، گاهی مهربانی در سکوتی ساده متولد می‌شود؛ از دل کلاس کوچکی در گوشه‌ای از تبریز، از لبخند زنی که با درد می‌زیست اما به جای تسلیم، بذر امید کاشت.زنده‌یاد خدیجه پاشائی، معلمی بود که مهر را فقط درس نمی‌داد، زندگی‌اش را وقف آن کرده بود. وقتی که سرطان جسمش را می‌فرسود، او رو به آینده ایستاد؛ نه برای خودش، که برای کودکانی که می‌توانستند نور باشند… و برای بیمارانی که به گرمایی هرچند کوچک، محتاج بودند.
از رنج، روشنایی زاده شد
در روزهایی که صدای نفس‌ کشیدنش با درد آمیخته بود، دلش پُرتر از همیشه می‌تپید. او تصمیمی گرفت که شاید از نگاه دیگران کوچک بود، اما در حقیقت، آغازی شد برای طوفانی از مهربانی.
قلک‌هایی ساده، در دستان معصوم دانش‌آموزان، با قطره‌قطره اندوخته‌های کوچک، به رودخانه‌ای از عشق بدل شد. نه تنها پول، که احساس، توجه، و انسان‌دوستی در آن‌ها جاری بود.
خدیجه پاشائی، با قلبی سرشار از ایمان و دستانی پر از بخشش، از لحظه‌های پایانی عمرش پلی ساخت برای نجات دیگران؛ پلی که امروز همچنان پابرجاست، پرعبور، پرنور، پرامید.
او معلم نبود، آیینه‌ای از عشق بود
همکارانش او را نه فقط یک معلم، که چراغی می‌دانستند در تاریکی‌های زندگی.یکی از آن‌ها می‌گوید: حتی وقتی درد امانش را بریده بود، به فکر آن بود که چگونه بچه‌ها را با معنای واقعی زندگی آشنا کند؛ او می‌گفت: درس امروز، مهربانی‌ست… نه ریاضی، نه فارسی، فقط مهربانی.
خانواده‌ای که عشق را ادامه می‌دهند
در مراسم‌هایی که هر سال در مدارس برگزار می‌شود، نبودنش حس می‌شود… اما نه با غم، با غرور. همسرش، آقای واحدیان، و فرزندانش، با چشمانی که برق اشتیاق مادر را در خود دارند، آمده‌اند تا بگویند:مادر هنوز اینجاست… در نگاه هر کودک، در لرزش دست‌های کوچکی که قلکی را می‌فشارد تا دل بیماری را گرم کند.
جایی که آموزش، با عشق آمیخته است
قلک‌ها، دیگر فقط قلک نیستند؛ کتاب‌هایی هستند بی‌کلمات، که کودکان با آن‌ها بزرگ می‌شوند. پیش از آن‌که نوشتن بیاموزند، بخشیدن را یاد می‌گیرند. پیش از آن‌که بخوانند، احساس می‌کنند.و شاید بزرگ‌ترین درس، همین باشد:عشق، اگر از دل برخیزد، می‌ماند. در قلک‌ها، در خاطره‌ها، در کودکانی که روزی مردان و زنانی مهربان خواهند شد.نام خدیجه پاشائی، حالا دیگر بخشی از تاریخ نیست؛ بخشی از زندگی است. بخشی از قلب‌هایی که هر سال در رمضان، برای نجاتی دیگر می‌تپند… و راهی را ادامه می‌دهند که با اشک و لبخند، با رنج و ایمان، آغاز شده بود.

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.